کد مطلب:292446 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

حکایت پنجاه و سوّم: متوکل بن عمیر

ماجرای عالم ربانی، آخوند ملا محمّد تقی مجلسی است كه در صحبت های علامه شیخ ابوالحسن شریف به آن اشاره شده و تفصیل آن را نگفت و ظاهر آن این گونه است كه مقصود حكایتی است كه آن مرحوم در جلد چهارم شرح «من لایحضره الفقیه» در ضمن متوكل بن عمیر كه روایت كنند صحیفه كامله سجادیّه است، ذكر نموده و آن این است كه فرمود: من در آغاز دوران بلوغ، رضای خدا را طلب می كردم و سعی و تلاش می كردم كه رضای او را بدست آورم و از یاد خدا غافل نمی شدم تا اینكه در بین خواب و بیداری، حضرت صاحب الزّمان(ع) را دیدم كه در مسجد جامع قدیم اصفهان ایستاده، نزدیك جایی كه الان مدرسه من است.

پس بر آن جناب سلام كردم و خواستم كه پای مباركش را ببوسم، او نگذاشت و مرا گرفت. پس من دستش را بوسیدم و از آن جناب در مورد مسائلی كه برایم مشكل شده بود پرسیدم كه یكی از آنها این بود كه من در نماز خود، وسوسه داشتم و می گفتم كه آنها را آن طوری كه از من خواسته اند به جای نمی آورم و به قضای آنها مشغول بودم و امكان اینكه بتوانم نماز شب را بخوانم نداشتم و در این مورد از شیخ خود، شیخ بهایی سؤال كردم. او گفت: یك نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد نماز شب بجا بیاور و من اینگونه می كردم. آنگاه از حضرت حجّت(ع) سؤال كردم كه: من نماز شب بخوانم؟

فرمود: «نماز شب بخوان و آن نماز مصنوعی را كه بجا می آوردی، دیگر بجای نیاور.» و از این قبیل سئوالات كه در خاطرم نمانده است.

آنگاه گفتم: ای مولای من! برای من این سعادت فراهم نمی شود كه به خدمت جناب تو در هر زمانی برسم، پس به من كتابی بده كه همیشه طبق آن عمل كنم.

آنگاه فرمود: «من برای تو كتابی به مولا محمّد تاج دادم.» و من در خواب او را می شناختم. بعد فرمود: «برو و آن كتاب را از او بگیر.» و من از در مسجدی كه مقابل روی آن جناب بود به سمت دار بطّیخ كه محلّه ای از اصفهان است بیرون رفتم. وقتی به آن شخص رسیدم و مرا دید گفت: تو را صاحب الامر(ع) پیش من فرستاده؟ گفتم: بله. آنگاه از بغل خود كتاب كهنه ای را بیرون آورد. وقتی آنرا باز كردم فهمیدم كتاب دعا می باشد. پس آنرا بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم و متوجه حضرت صاحب الامر(ع) شدم كه بیدار شدم و آن كتاب با من نبود. آنگاه شروع به گریه و ناله و زاری كردم تا طلوع فجر، چرا كه آن كتاب دیگر پیش من نبود. وقتی نمازم و تعقیبات آن به پایان رسید در دلم اینگونه افتاد كه مولانا محمّد همان شیخ بهایی است و اینكه حضرت به او تاج گفته اند به دلیل شهرتی است كه در میان عالمان پیدا كرده است. پس وقتی به محل درس او كه در كنار مسجد جامع است رفتم، دیدم كه او به مقابله با صحیفه ی كامله مشغول است و خواننده سید صالح امیر ذوالفقار گلپایگانی بود. من یك ساعتی نشستم تا اینكه كارش تمام ( - مقابله: هنگامی كه می خواهند صحت مطلب یا كتابی را تحقیق كنند، آنرا با اصلش تطبیق می كنند كه به این كار مقابله می گویند. )

شد و ظاهراً صحبت میان آنها در مورد سند صحیفه بود ولی به خاطر غمی كه بر من چیره شده بود سخن ایشان را نفهمیدم و گریه می كردم. با همین حال پیش شیخ رفتم و خوابم را برای او تعریف كردم و در ضمن به خاطر گم شدن كتاب، گریه می كردم. شیخ گفت: بشارت بر تو باد كه به آنچه می خواستی از علوم الهیّه و معارف یقینه خواهی رسید.

قلبم آرام نشد و با گریه و تفكّر بیرون رفتم. در دلم افتاد كه به آن سمتی كه در خواب به آنجا رفتم بروم.

وقتی به محله دار بطّیخ رسیدم مرد پرهیز كاری را دیدم كه اسمش آقا حسن و لقبش تاج بود. وقتی به او رسیدم، سلام كردم.

گفت: ای فلان! كتب وقفیّه ای در پیش من است و هر طلبه ای كه آنرا می گیرد به شروط وقف آن عمل نمی كند و تو به آن عمل می كنی. بیا و این كتابها را نگاه كن و به هر كدام كه احتیاج داری آنرا بردار. با او به كتابخانه اش رفتم و اوّلین كتابی كه به من داد همان بود كه در خواب دیدم. پس شروع به گریه و ناله كردم و گفتم این برای من كافی است و یادم نیست كه خواب را برای او گفتم یا نه و نزد شیخ آمدم و شروع كردم به مقابله ی نسخه او كه جدّ پدرش نوشته بود از نسخه ی شهید و شهید نسخه خود را از نسخه عمید الرؤساء و ابن سكون نوشته بود و مقابله كرده بود با نسخه ی ابن ادریس بدون واسطه یا به یك واسطه و نسخه ای كه حضرت صاحب الامر(ع) به من بخشید، به خط شهید نوشته شده بود و كاملاً منطبق بود با آن نسخه. حتی در نسخه هایی كه در حاشیه آن نوشته شده بود و بعد از آنكه مقابله كردن با آن به پایان رسید، مردم شروع به مقابله پیش من كردند و به بركت لطف و عطای حضرت حجّت(ع) صحیفه ی كامله در شهرها و در هر خانه مانند آفتاب، طالع شد و مخصوصاً در اصفهان. زیرا كه بیشتر مردم دارای صحیفه اند و اكثر آنها از صالحان و اهل دعا شدند و بسیاری هم، مستجاب الدّعوة. و این همان آثار معجزه ی حضرت صاحب(ع) است و آنچه خداوند بواسطه ی این صحیفه به من عطا فرمود كه قابل شمارش نیست.

مؤلف گوید: علامه مجلسی در بحار صورت اجازه مختصری از پدر خود را در مورد صحیفه ی كامله ذكر كرده و در آنجا گفته: من صحیفه ی كامله را كه ملقّب به زبور آل محمّد، انجیل اهل بیت: و دعای كامل با سندهای بسیار و طریقه های مختلف است روایت می كنم.